Wednesday, June 03, 2009

swan death


شنيدم كه چون قوي زيبا بميرد
فريبنده زاد و فريبا بميرد
شب مرگ تنها نشنيد به موجي
رود گوشه‌اي دور و تنها بميرد
در آن گوشه چندان غزل خواند آن شب
كه خود در ميان غزلها بميرد
گروهي بر آنند كاين مرغ شيدا
كجا عاشقي كرد، آنجا بميرد
شب مرگ از بيم آنجا شتابد
كه از مرگ غافل شود تا بميرد
من اين نكته گيرم كه باور نكردم
نديدم كه قويي به صحرا بميرد
چو روزي ز آغوش دريا برآمد
شبي هم در آغوش دريا بميرد
تو درياي من بودي، آغوش وا كن
كه مي‌خواهد اين قوي زيبا بميرد

1 comment:

$2/\/\ said...

همزبون خوب من، یه ماهی قشنگ بود


ولی امروز می دونم، دلش همیشه تنگ بود


ماهی تنگ بلور، سنگ صبور من بود


زندون تنگ ماهی، تنگ بلور من بود


چشماش یه حرفی میزد، انگار یه چیزی کم داشت


اون پولکای روشن، رنگ غبار غم داشت






با سر به شیشه میزد، دور خودش می چرخید


گم میشد اشکاش تو آب، چشمای من نمی دید


وای که نمی دونستم تاب قفس نداره


یه روز رفتم سراغش، دیدم نفس نداره


براش گریه میکردم ولی چشماش نمی دید


انگار تو اون لحظه ها خواب دریا رو می دید


انگار می گفت که ماهی، توی دریا قشنگه


ماهی تنگ بلور، یه ماهی دلتنگه