Saturday, January 12, 2008

دریغا!



دل من همی داد گویی گوایی
که باشد مرا روزی از تو جدایی


بلی هرچه خواهد به مردم رسیدن
بر آن دل دهد هر زمان گوایی


من این روز را داشتم چشم و زین غم
نبودست با روز من روشنایی


جدایی گمان برده بودم و لیکن
نه چندان که یک سو نهی آشنایی


به جرم چه راندی مرا از در خود؟
گناهم نبودست جز بی گنایی


بدین زودی از من چرا سیر گشتی
نگارا بدین زود سیری چرایی؟


سپردم به تو دل ندانسته بودم
بدین گونه مایل به جور و جفایی


دریغا! دریغا! که آگه نبودم
که تو بی وفا در وفا تا کجایی!

Friday, January 04, 2008

-----------





سوگند به موی تو که از کوی تو رفتیم

از کوی تو آشفته تر از موی تو رفتیم





بگذار بمانند حریفان همه چون ریگ

ما آب روانیم که از جوی تو رفتیم





وصل تو بدان منت جانکاه نیرزد

تا دوزخ هجر تو، ز مینوی تو رفتیم





چون آن سخن تلخ که ناگاه شبی رفت

برآن لب شیرین سخنگوی تو رفتیم





انصاف محبان چو ندادی به محبت

چون شاخصی از میزان تو برفتیم





زین بیش نماندیم که آزار تو باشیم

چون عاشقی و دوستی از خوی تو برفتیم





این راه خم اندر خم چون موی سیه را

بی مرحمت روشنی تو برفتیم