Saturday, October 28, 2006

چرا؟



خدایا احساس در هم شکستگیم را چگونه بنویسم؟
کدام قلم آتش قلبم را تاب می آورد؟
تا کجا صبر؟
چگونه بعد از او تاب بیاورم؟
خدایا بدون قلب چگونه زندگی کنم؟
مگر جز قلب مهربانش، مگر جز تکیه گاه سینه اش چیز دیگری می خواستم؟
مگو که زیاد می خواستم که بخشندگی صفت توست.
دل صد پاره ام رابه دست کدامین بندزن بسپارم که بسازدش؟
او را در کدامین قمار سخت وپای کدام میز نفرین شده باختم که نفهمیدم؟
مگر به ماندن قسم نخورده بود؟
چشمان کدام بی محبت نتوانست کلبه کوچک عاشقیم را ببیند؟
چرا خانه محبتم خراب شد؟
چرا رفت و همه چیزم را با خود برد؟

حيف...


حیف لحظه های خوبی که برای تو گذاشتم
حیف غصه ای که خوردم، چون ازت خبر نداشتم
حیف اون روزا که کلی ناز چشماتو کشیدم
حیف شوقی که تو گفتی داری اما من ندیدم
حیف حرفای قشنگی که برای تو نوشتم
حیف رویام که واسه تو از قشگیاش گذشتم
حیف شبها که نشستم با خیالت زیر مهتاب
حیف وقتی که تلف شد واسه دیدن تو، توی خواب
حیف با وفایی من، حیف عشق و اعتمادم
حیف اون دسته گلی که، توی پاییز به تو دادم
حیف فرصتهای نقرم، حیف عمرم و دقیقم
حیف هر چی به تو گفتم، راس راسی حیف سلیقم
حیف اشکایی که ریختم واسه تو دم سپیده
حیف احساس طلاییم، حیف این عشق و عقیده
حیف شادیم توی روزی که می گن تولدت بود
حیف عاشقیم که گفتی اولش کار خودت بود
حیف اون همه قسم ها که به اسم تو نخوردم
حیف نازی که کشیدم چون که طاقت نیاوردم
حیف چیزی که ندارم، حیف ذوقی که نکردی
حیف گرمای دستم، که سپردمش به سردی
حیف قلبم که یه روزی دادمش دستت امانت
حیف اعتماد اون روز، حیف واژه خیانت
حیف اون شبی که گفتم پیش تو کم ستاره
حیف اون حرفا که گفتی، گفتم اشکالی نداره
حیف چشمایی که گفتم، به تو با لبای خندون
حیف آرزوی دیدار، با تو بودن زیر بارون
حیف هر چی که سپردم، حیف هر چی که نبودی
حیف تکلیفم، بیاو روشنش کن تو به زودی
ما که رفتیم ولی یادت باشه دیوونه بودیم
واسه تو یه عمر اسیر، تو کنج این خونه بودیم
ما که رفتیم تو بمون با هرکی که دوسش داری
با اونی که پنهونی سر روی شونش می ذاری
ما که رفتیم ولی این رسم وفاداری نبود
قصه چشمای تو واسه ما تکراری نبود
ما که رفتیم حالا تو می مونی و عشق جدید
قصه چشمای تو واسه ما تکراری نبود
ما که رفتیم حالا تو می مونی و عشق جدید
می دونم چند روز دیگه می شنوم جدا شدید
ما که رفتیم ولی مزد دستای ما این نبود
دل ما لایق اینکه بندازیش زمین نبود
ما که رفتیم ولیکن قدر تو دونسته بودیم
بیشترم خواسته بودیم ولی نتونسته بودیم
ما که رفتیم تو برو دل بده دست دیگری
به قول حافظ ما هم داریم یه یاره سفری
ما که رفتیم تو بشین زیر نگاه عاشقش
آرزوم اینه فقط تلف نشه دقایقش
ما که رفتیم تو برو دنبال طالع خودت
ببینم که سال دیگه، کی میاد تولدت؟
ما که رفتیم تو بمون با اون که از راه اومده
اون که با اومدنش خنجر به قلب من زده
ما که رفتیم دل ندیم دیگه به عشق کاغذی
لااقل می اومدی پیشم، واسه خداحافظی

Monday, October 23, 2006


شبی بی حوصله رفتی ،دعا کردم که برگردی

خدا را تا سحر آن شب صدا کردم که برگردی

کنار پیچک خاموش و سرد باغچه ماندم

نمی دانی کجا رفتم ،چه ها کردم که برگردی

دوباره سایه ات تا کوچه ای بی انتها می رفت

و من هم گریه را بی انتها کردم که برگردی

اگرچه رفتنت این بار رنگ بر نگشتن داشت

ولی من آرزو کردم، دعا کردم که برگردی

ببین!اینجا کنار کودکی هامان نشستم باز

جوانی را ز دامانم جدا کردم که برگردی

و این نفرینی تنها به خود می گفت با افسوس
چه بیهوده دلم را مبتلا کردم که برگردی!