Tuesday, October 07, 2008

قنوت بارانی

:پروردگارا
امروز زیر باران
من مناجات های کوچکم را در قنوت "ولله الحمد" از حافظه خسته ام گذراندم
تا چشمان آسمان هم شاهد باشد که این خسته تنها هرگز رشته ی امیدش را از آستان مهربانت نمی برد.
و شاید امروز باران نبارید...
شاید تو بر زیبایی آن همه دستان محتاج به آستانت گریستی.
شاید تو هم دلت برای همه ما تنگ شده بود
و از شوق دیدار این همه رکوع و سجود به وجد آمدی و گریستی
امروز باران طعم و بوی دیگری داشت.
از همان دیشب می دانستم سرانجام خواهی گریست
منتظرت بودم...نه منتظر اشکهایت...منتظر دیدارت
شاید تو نیز همانند من دلتنگی این شب آخر مهمانی , تا سحر طاقت آوردی
ولی سرانجام...
بغذت شکست و گریستی
گریستی بر ظلم زمین
گریستی بر این همه دوری بشر ازخویش و خودت
گریستی....آری گریستی . من دانستم.

من دیدم که چه قدر انتظار کشیده بودی تا ...
شاید هم دعایی به آستان و درگاه کبریائیت راه یافته و برآورده شده بود...

می دانم


می دانم که باز هم نتوانستم خود را در آن همه زلال "عشقت به من" غرق کنم
و روح آزرده و خسته خویش را در آن , به آرامشی به عمق عشق تو,برسانم
ولی می دانم شبنم چشمان عاشق من به تو, در زلال اشکهای آسمان غرق شد
کاش...کاش می توانستم ادعا کنم من نیز به اندازه ی تو دلتنگ بودم امروز, ای آسمان
ولی به اندازه ی تو بزرگ نبودم برای باریدن...
چه زیبا باریدی امروز
کاش بباری باز هم... دوست ندارم اشکهایت را نظاره گر باشم
کاش بباری باز هم...تا باردیگرحس کنم تنها نیستم و کسی با من می گرید...آسمان با من میگرید
آری!آسمان با من می گرید
...
BlUe-LoVeR-yAsS