Tuesday, September 16, 2008

بخواب!



بخواب ای دختر آرام مهتاب

ببین گلهای میخک خسته هستند

تمام اشک هایم تا بخوابی

میان مخمل چشم شکستند

بخواب ای پونه باغ شکفتن

گل اندوه امشب زرد زردست

هوا را زرد کرده عطر پاییز

فضای پک ایوان سرد سردست

بخواب ای غنچه بی تاب احساس

فضای شهر شب بو ها طلایی ست

بهار سبز عاشقها خزانست

خزان بی قراران بی وفایی ست

بخواب ای مرغ نا آرام دریا

گل آرامشم تنهای تنهاست

اگر امشب ز بی تابی نخوابی

دلم تا صبح در چنگال غم هاست

بخواب ای شبنم نیلوفر دل

دو چشمان تو رنگ موج دریاست

میان کوچه های زندگانی

گل شادی فقط در باغ رویاست

بخواب ای هدیه ناز سپیده

که دنیا یک گذرگاه عجیب است

همیشه نغمه مرغان عاشق

پر از یک حس نمناک و غریب است

بخواب ای برگ تبدار شقایق

بدان عاشق همیشه ارغوانی ست

همین حالا کنار بستری سرد

دلی در آرزوی مهربانی ست

بخواب ای لذت سرشار پرواز

فضای قلب شب بو ها بهاری است

پرستو هم نمی ماند به یک شهر

همیشه هجرتش از بی قراری است

بخواب ای بوته ناز گل سرخ

تمام شاخه ها از غم خمیدند

تمام کودکان در خواب نوشین

به اوج آرزوهاشان رسیدند

بخواب ای یادگار شهر رویا

که اشکم گونه ها را سرخ و تر کرد

شبی مثل همین شب توی پاییز

دلم به غربت یاسی سفر کرد

بخواب ای راز سبز آرزویم

علاج درد پیچک ها رهایی ست

اگر دیدی گلی می لرزد از اشک

بدان اندوهش از رنج جدایی است

بخواب ای آشنا با خلوت شب

دلم در آرزویت تنگ تنگ است

نمی دانی که تو وقتی بیایی

بلور اشکهایم چه قشنگ است

بخواب ای آفتاب بی غروبم

شب تنهایی دل ها درازست

دعایت می کنم هر شب همین وقت

که درهای دعا تا صبح بازست