Wednesday, December 12, 2007

می روم


می روم خسته و افسرده و زار
سوی منزلگه ویرانه خویش
بخدا می برم از شهر شما
دل شوریده ودیوانه خویش
می برم ,تا که در آن نقطه دور
شستشویش دهم از رنگ گناه
شستشویش دهم از لکه عشق
زین همه خواهش بیجا و تباه
می برم تا زتو دورش سازم
زتو , ای جلوه امید محال
می برم زنده بگورش سازم
تا از این پس نکند یاد وصال
ناله می لرزد , می رقصد اشک
آه , بگذار که بگریزم من
از تو , ای چشمه جوشان گناه
شاید آن به که بپرهیزم من
بخدا غنچه شادی بودم
دست عشق آمد و از شاخم چید
شعاه آه شدم , صد افسوس
که روی خوشی ندید یک دم این دل
عاقبت بند سفر پایم بستمی
روم خنده به لب , خونین دل
می روم , از دل من دست بردار
ای امید عبث بی حاصل

Friday, November 23, 2007



چه غریب مانده ایی ای دوست
نه غمی نه غمگساری
نه به انتظار یاری
نه ز یار انتظاری
غم اگر به کور گویم
بگریزد و بریزد که دگر بدین گرانی
نتوان کشید باری
سحرم کشیده خنجر
که چرا شبم نکشته است
تو بکش
تو بکش
تو بکش که تا نیافتد
دگرم به شب گذاری

Friday, September 14, 2007

انتظار



ای از همه زیباتر،عمریست شکیبایم
هرچند که دل خسته هرچند که تنهایم


تو صبح بهارانی با نور و نسیم و رنگ
من پنجره ای بسته ، همسایه دریایم


دیریست که می بینم ، ای پاکتر از رویا
در مذهب ناب تو من عاشق و شیدایم


از وسعت چشمانت یک روزنه می خواهم
تا زنده شود با تو امروزم و فردایم


رویای تو را باید طرحی بزنم در شعر
ای واِژه زیبایی، ای طرح غزلهایم


لبریز از احساسی ، آنوقت که بازآیی
می آیی و می بخشی شوری به نفسهایم


××××××××××××××××××××××××××××××××××


السلام علیک یا صاحب الزمان

Monday, August 20, 2007

Flower And Stone


Go inside a stone
That would be my way
.Let somebody else become a dove
Or gnash with a tiger's tooth.
I am happy to be a stone.
From the outside the stone is a riddle:
No one knows how to answer it.
Yet within, it must be cool and quiet
Even though a cow steps on it full weight,
Even though a child throws it in a river;
The stone sinks, slow, unperturbed
To the river bottom
Where the fishes come to knock on it
And listen.
I have seen sparks fly out
When two stones are rubbed,
So perhaps it is not dark inside after all;
Perhaps there is a moon shining
From somewhere,
as though behind a hill—
Just enough light to make out
The strange writings, the star-charts
On the inner walls

Thursday, July 05, 2007



ما آزموده‌ايم در اين شهر بخت خويش

بيرون کشيد بايد از اين ورطه رخت خويش

از بس که دست می‌گزم و آه می‌کشم

آتش زدم چو گل به تن لخت لخت خويش

دوشم ز بلبلی چه خوش آمد که می‌سرود

گل گوش پهن کرده ز شاخ درخت خويش

کای دل تو شاد باش که آن يار تندخو

بسيار تندروی نشيند ز بخت خويش

خواهی که سخت و سست جهان بر تو بگذرد

بگذر ز عهد سست و سخن‌های سخت خويش

وقت است کز فراق تو وز سوز اندرون

آتش درافکنم به همه رخت و پخت خويش
ای حافظ ار مراد ميسر شدی مدام

جمشيد نيز دور نماندی ز تخت خويش