Saturday, April 30, 2005

براي او كه مي داند دوستش دارم

السلام عليك يا صاحب الزمان
خدايا امروز چه سنگين است . همين امروز را مي گويم ، امروزي كه اخرين روز پاييز است . امروزي را كه آخرين برگ درخت گيلاس حياطمان به زمين افتاد . همين امروزي را كه فكر مي كردم به حرمت آخرين برگ او خواهد آمد . همين امروزي را كه شمارش برگها از دستم خارج شده بود. همين امروزي كه به اميد صبح سپيد شب خزان را به سر بردم.

آري ، با دل مي گفتم : او روزي خواهد آمد . او خواهد آمد با دستاني گرم ، با قلبي گرمتر و اين منم كه هنوز چشمانم به ياد هر برگ درخت گيلاس كه به زمين مي افتد اشكي را روانه گونه هايم مي كند
بيست بار و هر بار به تعداد تمام برگهاي درخت گيلاس من اشك ريختم ولي هنوز اين چشمانم لياقت ديدن تو را نيافته است. ولي من تا آخر هستم يعني از همان روزي كه درخت گيلاس شكوفه مي دهد تا
روزي كه آخرين برگ آن به زمين مي افتد . يعني از اولين روز بهار

تا آخرين روز زمستان. يعني از تولد تا مرگ ..
Blue_Love_Yass

Friday, April 29, 2005

راز

چون شدي محرم رازي چشم از خيانت باز دار
اي بسا محرم كه با يك نقطه مجرم مي شود