Thursday, December 29, 2005

يك روز از زمين


كه مي گويد كه ديگر مسيح بر صليب نيست؟

مسيح در اين قرون اخير نيز روزها به صليب كشيده مي شود.

عشق هر روز به سخره عشق ورزان اين روزگارمصنوعي گرفته مي

شود.در سخن، عشق چه گران و در عمل چه بس سبك است.

طبيعت در اين واژه هاي بي معنا مرده است.ديگر تصنع تمام وجود يبشر

را فرا گرفته و طبيعت به خوابي ابدي فرو رفته است.

و موعود كسي نيست جز همان نوري كه بر چشمان خواب رفته طبيعت

مي تابد و آن را بيدار مي كند.

و چه گران است آن لحظه هايي از روز كه بشر حتي نمي داند زير بار

چه بار چه اندوهي خفته است؟

و مسيح همان عشق است. و عشق است كه در هر روز از زمين به

صليب كشيده مي شود.

در طبيعت امروز بشر كه كاش نام تصنع امروز بشر بر آن بود چه سهل

و آسان است فراموش كردن طبيعت اصيل انسان بودن.

و در هر روز از زمين آن چيست كه از چشمان اين كودكان معصوم ، از

قلب هاي اين عاشقان دل سوخته و از تفكر فيلسوفان فسيل شده طبيعت

مي چكد؟طبيعتي مصنوعي به نام اشك. و آيا اين اشك همان مسيح نيست ؟

آري اين همان مسيح است كه بر تارك موجودات زنده اي به نام بشر به

صليب كشيده مي شود.مسيح،يعني مجموعه اي از خوبيهاي خالص

طبيعت بشر و اشك نيز همان خوبي است كه از دريچه چشم فرو مي چكد.

چه سخت است ندانستن و چه دشوارتر است ندانستن ندانستن و از همه

دشوارتر تفكر خام دانستن در عين ندانستن.

و مسيح همان انسانيت است و انسانيت است كه در هر روز از زمين به

صليب كشده مي شود.

آنان كه فقيرند از درد جسم مي ميرند و آنان كه غني از درد دل.و اين

طبيعت متصنع هميشه از آنجا مي ميرد كه ندارد.و نه از جسم.

و برخي از اين طبيعت متصنع از جايي مي ميرند كه دارند. برخي از

روح و برخي از جسم.

ديگر پيامبر درون بشر نيز رحلت كرده است. و چه بشر شجاعي است

،بشري كه در اين عصربدون پيامبر زنده مانده است و انگاره مي كند كه

باعشق زندگي مي كند.

تجسم ظريف بشر خشونت سخت دوران است.در اين طبيعت متصنع همه

مي كوشند كه خلاصه باشند.خلاصه بگويند.خلاصه بشنوند و خلاصه

عمل كنند.همان طور كه انسانيت فقط به جسم خلاصه شده است و عشق

به كلمات.

زمين،اين مادر كهنسال طبيعت، به حكم گهواره اي كه بشر را به خواب

فرو مي برد،مي ماند و مرگ فرزندش را به چشم مي بيند.

داغ فرزندي كه در دامان خودش متولد شدو نه به سبب گرماي زمين كه

از شدت سرماي بشر در دامان خودش چشم از زمين فرو بست.

براي خودمان طبيعتي زخمي ساخته ايم و آن را با ضماد عشق در خيال

خويش درمان مي كنيم.

و ايا اين مسيح نيست كه بر صليب كشده مي شود؟

مسيح مگر كيست؟مسيح همان طبيعت خالص زمين است.

پس نگوييم ديگر مسيح بر صليب نيست.مسيح در هر روز از زمين

هزاران بار به صليب كشيده مي شود.و اين تكرار است كه چشمان بشر

قادر به ديدن آن نيست ،نه بر صليب كشيده شدن مسيح.

مسيحا!تحمل كن اين روزهاي اشكبار بشر را كه
را كه چه نزديك است ظهور موعود.
Blue_Lover_Yass