Wednesday, June 29, 2005

ماه تمام من


تو ماه را
بيشتر از همه دوست مي‌داشتي
و من تو را ...
و حالابعد تو
ماه تمام هر شب
تو را به ياد من مي‌آورد
مي‌خواهم فراموشت كنم
اما اين ماه
با هيچ دستمالي
از پنجره‌ اتاقم پاك نمي‌شود!
اما بی تو بسيار تاريکم
ستاره کوچکي در کلمه ايي بگذار و به آسمانم روانه کن
بی تو بسيار تاريکم ماه تمام من
خيلی...
blue_love_yass

Monday, June 27, 2005

YOU WENT

تو رفتي

چه آرام و بي صدا
حتي به قطره اشكي كه بر زمين چكيد هم
نگاهي نكردي...
رفتن تو مانند كابوس تلخي بود
كه به حقيقت پيوست...
اگر از راهي كه من آمده بودم
نمي رفتي،
نمي توانستم رفتنت را باور كنم
.....
و من ماندم
تنهاي تنها
من ماندم تا همراه ابرها
بر اين كوير تشنه ببارم...
ماندم كه عشق را دلداري دهم...
ماندم كه رفتنت را ببينم....
ماندم كه تو فراموشم كني...
ماندم كه به ياد شبهاي انتظار
شمعي بيفروزم...
مرا فراموش كن...
فراموش كن آنچه از من شنيدي
فراموش كن آن شبي را كه با من
در آغوش مهتاب هرسو رميدي
من نمي توانم فراموشت كنم
چون هميشه باتو هستم...



Saturday, June 25, 2005

غريب آشنا


غریب آشنای من چشم تو آزادی من
تبسم لبهای تو غزل غزل شادی من
تو نبض سبز بودنی تو راحت ناب منی
تو قله ی سپید عشق زیباترین خواب منی
بگو که قلبت با منه وجود تو مال منه
بگو که اسمت تا ابد روی لب لال منه
بودن توهمه بهار آفت باغ انتظار
دل نداره بی تو دمی تو سینه آرو م و قرار
مروارید اشک چشام دعا های نیمه شبام
حاصلش این بوده تو رو من می بینم امروز باهام
چشمام فانوس راه تو عشقم حریم راز تو
بوی تو داره نفسام از دم بی نیاز تو
تو رو باید گذاشت رو سر فقط صدات کرد تاج سر
بهت فقط گفت که عزیز نگفت که از گل نازکتر
آهای خدای مهربون من دوستتم تا پای جون
اونی که بخشیدی به من یه وقت نره از خونمون
بذار که حس داشتنش وقتی تو خواب می چینمش
همه غرور من باشه تا با خودم می بینمش
تقديم به دوست وفادار و عزيزم :ژيلا جان :غريب آشنا
hph

Wednesday, June 22, 2005

صدا

نديدي چشمهايم زير پايت جان سپرد
آخر گلويم از صداي هاي هايت جان سپرد
آخر نفهميدي صدايم بغض سنگيني به دوشش بود
بود اما از جفايت جان سپرد
آخر نترسيدي بگويد عاشقي نفرين به آيينت
كه از چشمان جادويت خدايت جان سپرد
آخر نمي داني و مي دانم كه مي دانم نمي داني
كه دل در خواهش آن انزوايت جان سپرد
آخر چقدر عزلت نشيني از براي يار دلگير است
بخوان شعرم كه شعرم در هوايت جان سپرد

Saturday, June 18, 2005

محبت


محبت يعني: بر پاييز گريستن، با چشم بسته دنيا را ديدن، شب را چشيدن، سكوت كردن. و دم بر نياوردن
محبت يعني: بر گذشته اشك ريختن، عشق را يادآور شدن، دستهاي باد را به گرمي فشردن، و با باران خنديدن، آسمان را به خدا واگذار كردن.
محبت يعني: تپش قلب دو عاشق، يعني شمارش نفسهاي معشوق، يعني جان دادن، يعني گرماي دست دو دلدده

Saturday, June 11, 2005

سالگرد عشق


امشب براي چندمين بار از تو خواستم.از تو خواستم تا اجابتم كني.يك سال ديگر گذشت.و من يك سال ديگر را بي تو طي كردم ولي نمي داني چگونه؟
اين سال هاي سياه بي تو كي تمام مي شود؟تو كه تنها تكيه گاهم بودي حالا ديگر نيستي ببيني چگونه بي تو پشتم شكسته و بي پناه شده ام.اي كاش ان هنگام كه مي رفتي اين قلب عاشق را نيز با خود مي بردي ..مي بردي تا شايد كسي از ديار غريب ان را دوباره اين گونه نمي شكست. جرات ندارم دلم را برايت بازگو كنم. كه اگر سفره دلم را بگشايم جز خرده هاي قلب شكسته ام چيزي نمي بيني.آخر تو به من سپرده بودي كه مراقب قلبم باشم ولي نتوانستم
كجايي؟كجايي كه ببيني از شدت تنفر عشق در خود پيچيده ام.بازهم 21 اين ماه آمد. بيست و يكمي ديگر بدون تو و من باز به تنهايي در عزاي بيست و يكم ها نشسته ام.
هر روز فراقت سالها برايم گذشت.و حالا پس از سالها هنوز چشمان عاشقم در مزار اين عشق خون گريه مي كند.
و من امروز در سالگرد عشق به تنهايي در خرابات خاطراتم طي مي كنم ....تنها و بي تو.و تو در كنار محبوبت چه عاشقانه و عارفانه سر مست مي رقصي.رهايي از چنين ظلم آبادي فقط لايق تو بود و مرا گذران در اين خاك تا ابد، لايق


سندن ايره ياشامام
سن سيز ليزخ اوستوم
ياروم نده چارم؟
سن بنه اورگنن سالدين
من سنه اورگيم يازديم
BLUE_LOVE_YASS
1384.3.21

Tuesday, June 07, 2005

هك

انچه را كه تو مي گويي باور مي كنم.اگر سردم وخاموش دليل بر نبودن عشقت نيست بلكه آتشي در دلم دارم كه تا بن اسخوانم را سوزانده و به من سرد بودن در عين سوختن را يادداده .اگر در مقابل خورشيد ايستاده ام و تو مي گويي كه اينجا شب است باور مي كنم .هر آنچه را كه تو بگويي باور مي كنم چون ...وحتي اگر بگويي تنها نشاني تودر دياري غريب و قريب هك شده است باور مي كنم تا نگويي باورت ندارم.ولي خوب است اين را بداني اين عشق تو در قلبم است كه توسط هيچ هكري هك نمي شودزيرا هيچ پسوردي جز كليد چشمانت آن را نمي تواند بگشايداين را نيز باور مي كنم كه مرا ساده باور كردي ،همان گونه كه هستم.و
BLUE_LOVE_YASS

Monday, June 06, 2005

به همين سادگي

رسم زندگی اين است
روزی کسی را دوست ميداری
و روز بعد تنهايی
به همين سادگی

گفته بودم كه


ميرسد روزی که مرگ عشق را باور کنی
ميرسد روزی که بی من لحظه ها را سر کنی
ميرسد روزی که بی من درمزار خاطراتم
شعرهای کهنه ام را مو به مو از بر کنی
blue_love_yass

Friday, June 03, 2005

محرمانه

تو كه به من مي گفتي تو زندگيت بهترينم

ميدونستي تو چشم من بهتريني زيباترينم؟


من كه لحظه ها رو دوست داشتم عاشقونه

ميدونستي دوستت دارم تو دلم مي مونه محرمونه


نمي دونم چشممون زدند اين طوري خراب شد

داشتي مي رفتي ندونستي دلم چه قدر كباب شد


امروز سه روزه رفتي و منو تنهام گذاشتي

داشتن يه فرشته زميني رو تو روياهام گذاشتي

blue_love_yass

1383.11.24