Sunday, June 14, 2009

خداحافظ براي دهمين بهار





سلام اي غروب غريبانه عشق
سلام اي طلوع سحرگاه رفتن
سلام اي همه لحظه هاي جدايي

خداحافظ اي شعر شبهاي روشن
خداحافظ اي قصه عاشقانه
خداحافظ اي آبي روشن عشق
خداحافظ اي عطر شعر شبام
خداحافظ اي همنشين هميشه
خداحافظ اي داغ بر دل نشسته

تو تنها نمي ماني اي مانده بي من
تورا مي سپارم به دل هاي خسته
تو را مي سپارم به ميناي مهتاب
تورا مي سپارم به دامان دريا
تورا مي سپارم به دامان دريا
اگر شب نشينم اگر شب شكسته
تو را مي سپارم به روياي فردا
به شب مي سپارم تورا تا نسوزم
به دل مي سپارم تورا تا نميرم

2 comments:

N/A said...

من خواب دیده ام که تو آغاز میشوی
بنیانگذار سلسـله ناز میشوی

N/A said...

اينجا براي از تو نوشتن هوا كم است
دنيا براي از تو نوشتن مرا كم است

اكسير من نه اينكه مرا شعر تازه نيست
من از تو مي نويسم و اين كيميا كم است

دريا و من چه قدر شبيهيم گرچه باز
من سخت بيقرارم و او بيقرار نيست

با او چه خوب مي شود از حال خويش گفت
دريا كه از اهالي اين روزگارنيست

امشب ولي هواي جنون موج ميزند
دريا سرش به هيچ سري سازگار نيست

اي كاش از تو هيچ نمي گفتمش ببين
دريا هم اينچنين كه منم بردبار نيست