Wednesday, December 17, 2008

---------


دلم انگاری گرفته
قد بغض یا کریما!

عصر جمعه توی ایوون
می شینم مثل قدیما

تو دلم میگم آقا جون
تو مرادی , من مریدم

من به اندازه وسعم
طعم عشقتو چشیدم

کاشکی از قطره اشکت
کمی آبرو بگیرم


یعنی توی چشمه چشمات
با نگاهت وضو بگیرم

برای لحظه دیدار
از قدیما نقشه داشتم

یه دونه هدیه ناچیز
واسه تو کنار گذاشتم

یادمه یکی بهم گفت:
هرکی تنهاست توی دنیا

یه دونه نامه خوش خط
بنویسه واسه آقا

کاغذ نامه رو بعدش
توی رودخونه بریزه

بنویسه واسه مولاش
خاطرت خیلی عزیزه

13 comments:

N/A said...

باز امشب شبیست بارانی
از هوا سیل بلا ریزد

برمن و عشق غم آویزیم
اشک از چشمهای خدا ریزد

N/A said...

باران که می بارد تو می آیی باران گل باران نیلوفر
باران مهر و ماه آئینه باران شعر و شبنم و شبدر

باران که می بارد تو در راهی از دشت شب تا باغ بیداری
از عطر عشق و آشتی لبریز با ابر و آب و آسمان جاری

غم می گریزد غصه می سوزد شب می گدازد سایه می میرد
تا عطر آهنگ تو می رقصد تا شعر باران تو می گیرد

از لحظه های تشنه دیدار تا روزهای با توبارانی
غم می کُشد ما را تو می بینی دل می کِشد ما را تو می دانی

N/A said...

تو بی نهایت شب .. وقتی نگات می خندید
چشمای خیره ی من .. اندوهت رو نمی دید

چرا غریبه بودم با غربت نگاهت
تصویرم رو ندیدم تو چشم بی گناهت

کاشکی برای قلبت یه آسمون می ساختم
روح بزرگ تو رو چرا نمی شناختم ؟

آیینه گریه می کرد وقتی تو رو شکستم
ستاره پشت در بود وقتی در ها رو بستم

تو بودی و سکوت و غروب سرد پاییز
باغچه رو زیر و رو کرد برگای زرد پاییز

حالا من غریبه دنبال تو می گردم
با قلب آسمونیت کمک کن تا برگردم

N/A said...


امشب به یاد تک تک ِ شب ها دلم گرفت

در اضطراب کهنه ی غم ها ، دلم گرفت

انگار بغض تازه ای از نو شکسته شد

در التهاب ِ خیس ِ ورق ها ، دلم گرفت !


از خواندن تمام خبر ها تنم بسوخت ...

از گفتن تمام غزل ها دلم گرفت ...

در انتظار تا که بگیرم خبر ز تو ...

در آتش ِ گرفته سراپا... دلم گرفت !


متروکه نیست خلوتِ سرد دلم ولی

از ارتباطِ مردم ِدنیا دلم گرفت !!

یک رد ِ پا که سهم ِ من از بی نشانی است!

از رد ِ خون که مانده به هر جا ، دلم گرفت


اینجا منم و خاطره هایی تمام تلخ

اقرار میکنم درآمدم از پا ... دلم گرفت ...

می خواستم ببوسمت از این دیار دور

می خواستم ببوسمت اما دلم گرفت


نه اینکه فکر کنی دل ، از تو کنده ام !

یا اینکه از محال ِ تمنا دلم گرفت !

از لحظه ای که هق هق ِ هر روزه ی مرا

بگذاشتی به روی دو لب ها ، دلم گرفت


از لحظه ای که هر دو نگاهم اسیر شد

در امتداد هیچ ِ قدم ها دلم گرفت

از لحظه ای که خیس شدم در خیال تو

آن دم که تنگ شدند نفس ها دلم گرفت


ازین که باز تو نیستی کنار من

ازین که باز خسته و تنها ... دلم گرفت


تکرار می کنم این سطرهای کهنه را ...

تکرار می کنم که خدایا !! دلم گرفت !

N/A said...

ساکت و تنها چون کتابي در مسير باد
ميخورد هر دم ورق اما هيچ کس او را
نميخواند

برگ ها را ميدهد بر باد
ميرود از ياد
هيچ چيز از او نمي ماند

بادبان کشتيِ او در مسير باد
مقصدش هر جا که باداباد

بادبان را نا خدا باد است
ليک او را هم خدا هم نا خدا باد است
__________________

N/A said...

به صد رسيده بودی
چشم بسته
گرچه قرار ما يک بازی ساده بود


نيامدی بگردی
و شايد از هزار هم گذشته بودی

من پشت درختها زرد می شدم
و ديگر خيال پيدا شدن
از سرم پريد

N/A said...

تاریک بود
اما هول آور نبود
دریا بود
اما غرق نمیکرد

من ذات جهان را
در چشم های تو دیدم
و گرنه می ترسیدم
از ماندن و
زیستن

در این سیاره تاریک
نور معنی نجات است
و تو نور بودی
برای تو دعا خواهم کرد

N/A said...


ناگهانی تر از آمدنت، می روی
بی بهانه

من می مانم و باران های بی اجازه
و
قلب عاشقی که سپاسگزارت می ماند تا ابد

متشکرم که به من فهماندی که:
چه قدر می توانم دوست بدارم
و
عاشق باشم
بی توقع

N/A said...


چه زود از خاطرت رفت که من به یادت زنده بودم
که عشق را برایت معنا دادم

چه زود فراموش کردی، دلم را بخاطر تو از یاد برده بودم
چه زود از یاد بردی قلبم را که به نامت کرده بودم
و وای بر من، که چه زود فراموش شدم

نمی دانم خاطرت هست یا که آنرا نیز فراموش کردی
که من تنها با صدای تو آرام بودم

نمیدانم یادت هست ،‌ تمام راهم را برای تو آواز می خواندم
فقط برای تو

میدانم دیگر هیچ یادت نیست
و من باز همان مسافری هستم که به دنبال یافتن بود

N/A said...

سراسر شب را به یادت می اندیشیدم

پنجره باز بود و باد دفتر شعرم را ورق می زد

و دیوانه وار در هوا می پراکند

پرده اتاق در باد می رقصید... همه چیز حاکی از تو بود

چشمهایم...صدای باد...سکوت شب...وترانه ی تنهایی من

در دل تاریکی

ستاره ها سر گردان... مهتاب دلتنگ بود چو من...

آه... چه بی تفاوت وساده دل کندی

آنگاه که من ترانه ام را به تو تقدیم می کردم

N/A said...

هر روز دلم در غم تو زارتر است
وز من دل بیرحم تو بی‌زارتر است

بگذاشتیم غم تو نگذاشت مرا
حقا که غمت از تو وفادارتر است

N/A said...

آه، به یک ‌بارگی یار کم ما گرفت!
چون دل ما تنگ دید خانه دگر جا گرفت

بر دل ما گه گهی، داشت خیالی گذر
نیز خیالش کنون ترک دل ما گرفت

دل به غمش بود شاد، رفت غمش هم ز دل
غم چه کند در دلی کان همه سودا گرفت؟

دیده‌ی گریان مگر بر جگر آبی زند؟
کاتش سودای او در دل شیدا گرفت

خوش سخنی داشتم، با دل پردرد خویش
لشکر هجران بتاخت در سر من تا گرفت

دین و دل و هوش من هر سه به تاراج برد
جان و تن و هرچه بود جمله به یغما گرفت

هجر مگر در جهان هیچ کسی را نیافت
کز همه وامانده‌ای، هیچکسی را گرفت

هیچ کسی در جهان یار ... نشد
لاجرمش عشق یار، بی‌کس و تنها گرفت

N/A said...

بیا برویم
برویم پای هر پنجره
روی هر دیوار و
بر سنگ هر دامنه
خطی از خوابِ دوستت‌دارمِ تنهایی را
برای مردمان ساده بنویسیم
مردمان ساده‌ی بی‌نصیبِ من
هوای تازه می‌‌خواهند!
ترانه‌ی روشن، تبسم بی‌سبب و
اندکی حقیقتِ نزدیک به زندگی.

یادت هست؟
گفتی نشانی میهن من همین گندمِ سبز
همین گل های بنفش
آری
من به خانه برمی‌گردم،
هنوز هم یک دیدار ساده می‌تواند
سرآغازِ‌ پرسه‌ای غریب در کوچهْ‌باغِ باران باشد