تب تلخ فراموشی
دارم خو می کنم با این فراموشی و خاموشی
چرا چشم دلم کوره؟
عصای رفتنم سسته؟
کدوم موج پریشونی تورو از ذهن من شسته؟
از اینجا که من ایستادم چقدر تا آسمون راهه؟
من از تکرار بیزارم
از این لبخند پژمرده
از این احساس یاسی که تور و از خاطرم برده
به تاریکی گرفتارم
شبم گم کرده مهتابو
بگیر از چشمای کورم
عذاب کهنه خوابو
چرا گریم نمی گیره؟
مگه قلب من از سنگه؟
خدایا من کجا میرم؟
کجای جاده دلتنگه؟
No comments:
Post a Comment