چه غریب مانده ایی ای دوست
نه غمی نه غمگساری
نه به انتظار یاری
نه ز یار انتظاری
غم اگر به کور گویم
بگریزد و بریزد که دگر بدین گرانی
نتوان کشید باری
سحرم کشیده خنجر
که چرا شبم نکشته است
تو بکش
تو بکش
تو بکش که تا نیافتد
دگرم به شب گذاری
نه غمی نه غمگساری
نه به انتظار یاری
نه ز یار انتظاری
غم اگر به کور گویم
بگریزد و بریزد که دگر بدین گرانی
نتوان کشید باری
سحرم کشیده خنجر
که چرا شبم نکشته است
تو بکش
تو بکش
تو بکش که تا نیافتد
دگرم به شب گذاری